جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

شاعر : خاقاني

وحيد گنج هنر بود و بود عم به سرمجمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
دلي است معتکف و همتي است برحذرمبه سوي اين دو يگانه به موصل و شروان
دلم دريد و بخائيد گوشه‌ي جگرمهنر بدرد ز دندان تيز سين سخا
گريست بر من و حالم چو ديد در بدرمسخا بمرد و مرا هر که ديد از غم و درد
غم جمال برم و انده وحيد خورممنم غريق غم و اندهان که در شب و روز
که به جان مرگ را خريدارمآه به من مي‌رسد ز سختي و رنج
زانکه سرگشته زير پرگارمجاي من نقطه‌اي است گوئي راست